واکاوی مواضع سیاسی امام رضا (علیه السلام) در بحرانهای اعتقادی – سیاسی دورهی (203-183 ق)
این نوشتار میکوشد، با توجه به روایتهای نقل شده از امام رضا (علیه السلام) و با روش توصیفی و تاریخی، دیدگاه حضرت را در مورد مسائل مهم جامعه و حکومت در دوره ی بحرانی (203-183ق) بررسی کند. مقولهی ولایتعهدی و
نویسندگان: سیدجواد امام جمعه زاده (1)
رضا محمود اوغلی (2)
رضا محمود اوغلی (2)
چکیده
این نوشتار میکوشد، با توجه به روایتهای نقل شده از امام رضا (علیه السلام) و با روش توصیفی و تاریخی، دیدگاه حضرت را در مورد مسائل مهم جامعه و حکومت در دوره ی بحرانی (203-183ق) بررسی کند. مقولهی ولایتعهدی و حضور امام (علیه السلام) در خراسان به همراه عوامل تأثیرگذار دیگر مانند ظهور و بروز ادیان و فرقههای انحرافی، تقسیم خلافت عباسی و خیزش علویان باعث شده بود در این دوره سؤالها و پرسشهای جدیدی مطرح شود که متناسب با این دوره پاسخهای خود را میطلبید. پاسخها و راهکارهایی که میبایست برخاسته از بینش و منطق عقلانی باشد. برای این منظور توجه به نصوص اسلامی، دفاع از حقانیت ولایت امامان، تشکیل مناظرههای علمی، استفاده از زبان عقل و استدلال، توجه به رویکرد علمی در مباحثهها و مناظرهها و توجه به سطح فهم مخاطب، از مواردی بودند که امام رضا (علیه السلام) برای اثبات حقانیت اعتقادهای شیعی به کار گرفتند.کلید واژه : سیره ی رضوی، علویان، واقفیه، زیدیه، ولایت سیاسی
مقدمه
عصر زندگی امام رضا (علیه السلام) (203-147ق) ، به عنوان یکی از دورههای پر تنش سیاسی و فرهنگی، از جهتهای مختلف اهمیت دارد. از یک سو قیامهای مکرر زیدیان بر ضد حکومتهای وقت به وقوع پیوست، از سوی دیگر معتزلیان عقل گرا، با ورود تفکر خود به حوزهی اسلامی و با برگزاری جلسههای بحث و مناظره، خود را پرچم دار علم کلام معرفی کردند. از طرف دیگر، تقسیم خلافت عباسی، درگیری امین و مأمون، خیزش بزرگ علویان و سرانجام دعوت امام به خراسان، ناگزیر تدابیر سیاسی خاصی را از سوی ایشان در مقابل این بحرانها به همراه داشت. بحرانهای فکری و ورود ملل مختلف به سرزمینهای اسلامی، وجود فرقههای مذهبی که با افکار مختلف سؤالهای کلامی و فلسفی خود را به ساحت اسلام عرضه میکردند، وسعت سرزمین اسلامی و آزاد بودن مهاجرت ملیتهای مختلف در این جغرافیای بزرگ، سبب تبادل افکار به شکل گستردهای شد. دوران زندگانی امام رضا (علیه السلام) را میتوان عصر ظهور و بروز ادیان و فرقهها نامگذاری کرد. این دوره به سبب ویژگیهایی که داشت، به عصر طلایی معروف شد، به گونهای که جامعهی اسلامی آن زمان، به دلیل آماده بودن بستر فرهنگی و علمی، به موقعیت ویژهای رسید. طبیعت علم دوستی اسلام سبب شد به موازات پیشرفتهای سیاسی و عقیدتی در کشورهای مختلف جهان، علوم و دانشهای آن کشورها به محیط جامعهی اسلامی راه یابد و کتابهای علمی دیگران، از یونان گرفته تا مصر و از هند تا ایران و روم، به زبان عربی که زبان جامعهی اسلامی بود، ترجمه شد.در تاریخ اندیشهی سیاسی، رابطهی فرد، جامعه و دولت و به بیان دیگر، رابطهی قدرت سیاسی، همواره با زمینهی اجتماعی و فرهنگی در ارتباط بوده است. در این راستا اسپریگنز معتقد است: «برای درک واقعی هر گونه جستار باید دقیقاً به روندهای فکری آن پی برد» (1370: 33) و اشاره میکند که منطق درونی اندیشه شامل مراحل سه گانهی زیر است: 1. مشاهدهی بی نظمی؛ 2. تشخیص علل آن؛ 3. ارائهی راه حل (همان: 45) . میتوان گفت نقطهی عزیمت اندیشه وران سیاسی، روبرو شدن با هر مسئله در نتیجهی مشاهدهی بحران و بی نظمی است و تاریخ اندیشهی سیاسی، شرح کوششهای اندیشه وران برای یافتن پاسخ این مسئله است. وقتی در جامعهی اسلامی به تشخیص این بحران پرداخته میشود، بایستی به یک اصل مهم در ارائهی راه حلها توجه داشت و آن، توجه به نصوص اسلامی است. نصوص اسلامی، تفکر و رفتار مسلمانان را بر اساس نشانههای خود، هدایت و کنترل میکند. نصوص اسلامی، رفتار اجتماعی و سیاسی مسلمانان را تحت تأثیر قرار داده و آن را بازتابی از ماهیت خود کرده است.
مقالهی پیش رو به روش توصیفی - تاریخی در صدد طرح و بررسی موردی این مسئله است که امام رضا" در برابر بحرانهای جامعهی اسلامی، چه مواضع و راهکارهای سیاسی را اجرا کردهاند؟ بدین منظور، در ابتدا به بررسی بحرانهای پیش روی جامعهی اسلامی در این دوره و در ادامه به بررسی پاسخها و راه حلهای امام (علیه السلام) ، پرداخته میشود.
رقابت سیاسی علویان و عباسیان
با سقوط امویان در سال 132 ق، دورهی حاکمیت بلامعارض بداوت عربی بر جهان اسلام، به فرجام رسید و دورهای آغاز شد که مشارکت در قدرت و ساختار سیاسی دولت، خواستهی همهی اعراب، ایرانیان، خاندانها و فرقههایی بود که هر یک به نوعی در براندازی امویان سهم داشتند. اصلی ترین رقابت فکری و سیاسی پس از سقوط خلافت اموی، بین خاندان عباسی و علویان رخ داد. بنا به مستندات قرآنی و حدیثی، پس از رحلت رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ، علویان ادعای حق خلافت آن حضرت را داشتند. هدف ثابت سیاسی امامان معصوم ، تشکیل حکومتی دینی بود که معصوم، به عنوان مجری احکام و ارزشهای الهی در رأس آن باشد و شرط اساسی در تحقق آن، که مواضع سیاسی آنان را تعیین میکرد، میزان آمادگی فکری مردم و پذیرش و مقبولیت اجتماعی بود. در صورت مهیا بودن این شرط، امام در صحنهی سیاسی حضور پیدا میکردند؛ وگرنه ضمن فعالیت در عرصهی تبیین اصول، خطوط و اهداف سیاسی - فکری اسلام، به دور از سایر ملاحظهها، از دخالت در امور سیاسی کناره گیری میکردند. در عین حال، پذیرای گفتمانها و اندیشههای سیاسی مغایر با اصول و اهداف ثابت دینی نمیشدند. همین تضاد بنیادی بود که نقش محوری در مخالفت و رقابت با اندیشهها، دولتها و خلفای رقیب را به آنان میبخشید (قاضوی و بیات، 1392: 85 - 84) .با پیروزی بنی عباس بر بنی امیه، آنان به عنوان نظام جدید تا حدودی به مردم، از جمله ; علویان آزادی دادند. در این فضای آزادی نسبی، اندیشههای فکری و سیاسی جدید، از بیرون و درون در جامعهی اسلامی پیدا شد. نتیجهی این فعالیت و آزادی سیاسی، گسترش تشیع و معرفی خاندان علوی به عنوان رهبران دینی بود؛ ولی بنی عباس نمیخواستند علویان به عنوان نیروی رقیب در جامعه مطرح شوند. با تثبیت پایههای حکومت عباسیان در زمان منصور و سالهای پایانی امامت امام صادق (علیه السلام) ، رفتارهای خشونت آمیز منصور بر ضد آن حضرت آغاز شد (سیوطی، 1370: 261) . پس از شهادت امام صادق (علیه السلام) و فرارسیدن دوران امام کاظم (علیه السلام) فشار محاکمان عباسی هم عصر با آن حشرات، از منصور تا فرزندانش، مهدی وهادی عباسی و نیزهارون الرشید، عرصه را بر امام (علیه السلام) تنگ تر کرد و بارها آن حضرت را به زندان انداختند.
دیگر فرق شیعی همچون زیدیه، هر چند در کشمکش و رقابت با عباسیان به سر میبردند، اما اختلافهایشان از حیث هدف سیاسی با امامان معصوم شیعی این بود که میخواستند خود به قدرت برسند. به تعبیر دیگر، کسب قدرت را به مثابه ابزاری برای تحقق احکام و ارزشهای الهی، به عنوان هدف ثابت سیاسی نمیدیدند؛ بلکه کسب قدرت و تشکیل حکومت را هدف میدانستند. به همین دلیل علویان پیرو فرقهی زیدیه، همچون نفس زکیه و برادرش ابراهیم که برخوردار از پشتوانهی اندیشهی سیاسی شیعه بودند و خود را مستحق خلافت میدیدند، به رقابت با عباسیان برخاستند؛ اما به دلیل فقدان مقبولیت اجتماعی و سیاسی، محکوم به شکست شدند. نکتهی مهم این است که هر چند قیامهای علویان زیدی مذهب مشکلات زیادی برای خلفای عباسی به وجود میآورد، اما بروز این قیامها مشکل اصلی عباسیان نبود:
مشکل اصلی آنان، امامان معصوم شیعی بودند که دست به قیام سیاسی - نظامی نمیزدند؛ ولی گفتمان سیاسی - فکری، تبیین و دفاع از حکومت حق دینی به زعامت معصوم و غاصب بودن حکومتهای غیر معصوم را رهبری میکردند و بر مشروعیت حکومت عباسیان و نیز امویان مهر ابطال میزدند و همواره به صورت خطر بالفعل و بالقوه، کیان دولت و اقتدار آنان را تهدید میکردند.
مدت امامت امام هشتم (علیه السلام) حدود 20 سال بود که میتوان آن را به سه بخش تقسیم کرد. 10 سال اول، هم زمان با زمامداریهارون، پنج سال بعد، با خلافت امین و پنج سال آخر، با خلافت مأمون و تسلط او بر قلمرو اسلامی آن روز مصادف بود. علی رغم آنکه بیشترین ایام امامت علی بن موسی، در عهدهارون الرشید سپری شد، اما حوادث و تحولهای سیاسی و مهم تر از همه، درگیریهای نهاد خلافت، مانع جدی برای نظارت و کنترل بر امام رضا (علیه السلام) بود (طبری، 1375: ج12: 5) . با این حال بعضی از منابع، دوران زندگی حضرت در عهدهارون را بسیار سخت و مشقت بار ذکر میکنند و میگویند ایشان در دورانهارون و بعد از شهادت موسی بن جعفر (علیه السلام) شدیداً تحت نظر بودند (مجلسی، 1364، ج 1: 108-101) .
اگرچه در منابع توضیح مبسوطی دربارهی برخوردهارون با امام رضا (علیه السلام) در دسترس نیست اما روشن است کههارون الرشید هیچ گاه نسبت به خاندان علوی روی خوش نشان نداد. شاید درگیریهای وی در خصوص جانشینی فرزندانش و بالاخص بحران و آشوب خراسان که او را مجبور به عزیمت به آن دیار کرد، از عوامل مهم کاستن فشارهای زیاد بر علی بن موسی (علیه السلام) بود. از برخوردهای امین با امام رضا (علیه السلام) نیز، گزارش خاصی در دسترس نیست. علت این امر بی شک به آغاز درگیریها و اختلافهای شدید امین و مأمون برمی گردد. در این دوران آشفتهی سیاسی که مانند عصر امام صادق (علیه السلام) بود، امام رضا (علیه السلام) به دور از تنشهای سیاسی، به نشر مبانی و مسائل اعتقادی، تربیت شاگردان و گسترش بحثهای کلامی و رواج اندیشه و فقه شیعی پرداختند. این امر گویای روشن اثربخشی امام (علیه السلام) در جامعهی آن روز مدینه است (اکبری، 1390: 6) .
مأمون پس از قتل امین، از سال 198 ق، به عنوان حاکمی مقتدر و بلامنازع، در کشور بزرگ اسلامی حکومت کرد، ولی در همان حال با دشواریهای خاص حکومتی روبرو بود. نخستین مشکل او، ناتوانی در بیعت گرفتن از مردم مسلمان به ویژه مردم عرب زبان بود، زیرا گروهی از مردم که شیعه بودند، به دلیل مخالفت با خاندان عباسی، از بیعت با آنان از جمله مأمون خودداری میکردند و اگر طرف دار حکومت عباسی بودند، به دلیل ارتکاب مأمون به قتل برادرش امین، از او انزجار داشتند و از بیعت با او سرباز میزدند. یکی دیگر از مشکلاتی که مأمون را به ستوه آورد، ناآرامیهای پراکنده و کوچک و بزرگ در مناطق مختلف کشور اسلامی آن روزگار بود. مشکل سومی که مأمون را رنج میداد و همواره از آن نگران بود، وجود شخصیت محبوب و بی نظیر امام رضا (علیه السلام) بود که از وجود آن حضرت، سخت احساس خطر میکرد (وطن دوست، 1391: 97) .
وضعیت بحرانی خلافت اسلامی در سالهای حضور مأمون در مرو به گونهای بود که وی پس از اختلاف با امین و فتح بغداد، به طور کامل حمایت اعراب را از دست داد. خاندان عباسی در بغداد بالاخص پس از آگاهی از نفوذ فضل بن سهل ایرانی در امور خلافت، نسبت به مأمون بدبین و مخالف شده بودند. وقوع قیامهای علوی در بسیاری از شهرهای خلافت اسلامی، مشکل مضاعف دیگری بود که مأمون را دچار سردرگمی و پریشانی کرد، جرا که احساس میکرد پایگاه و تکیه گاه محکمی در جهان اسلام ندارد. در راستای قرار گرفتن مأمون در چنین وضعیتی بود که مقولهی دعوت از امام رضا (علیه السلام) به خراسان با اهداف خاصی دنبال شد. مهم ترین نتایج این اقدام برای مأمون آن بود که از یک سو باعث فروکش کردن قیامهای علویان در مناطق مختلف میشد و دیگر آنکه پایگاه محکم و مقتدر علویان به عنوان حامی مأمون مورد توجه قرار میگرفت.
مأمون درصدد برآمد تا زمینهی برخورد با علویان را برطرف کند. لذا با مشورت وزیر خود فضل بن سهل، تصمیم گرفت دست به خدعهای بزند، خلافت را به امام (علیه السلام) پیشنهاد دهد و به نفع ایشان از خلافت کناره گیری کند. برای مأمون آسان بود در مقام ولایت عهدی، بدون اینکه کسی آگاه شود، امام (علیه السلام) را از میان بردارد تا حکومت به صورت شرعی و قانونی به او بازگردد. در این صورت علویان با خشنودی به حکومت مینگریستند و چه بسا شیعیان، خلافت او را شرعی تلقی میکردند و او را به عنوان جانشین امام (علیه السلام) میپذیرفتند.
بعد از آمدن امام رضا (علیه السلام) به ایران و استقرار در مرو، مأمون در حدود دو ماه تلاش کرد تا خلافت را به آن حضرت واگذارد، ولی امام (علیه السلام) ، از پذیرفتن خلافت خودداری کرد و به جای آن، به ولایت عهدی رضایت داد (صدوقی، 1372، ج 2: 149 - 148) . دلایل زیر را میتوان برای قبول نکردن خلافت برشمرد: 1. تفویض خلافت نه واگذاری قدرت؛ 2. تعارض با نظریهی انتصاب ؛ 3. تناقض رفتار مأمون با گفتارش؛4. صداقت نداشتن مأمون و اغراض سیاسی؛ 5. کارشکنیها و مخالفت دیگران (وطن دوست، 1391: 100 - 97) .
در تحلیل و بررسی دقیق تر این اقدام، واقعیت این است که از زمان مرگ امین در محرم 198 ق، تا زمان طرح اندیشهی دعوت امام رضا (علیه السلام) ، دستکم دو سال سپری شد. مأمون در این مدت نه تنها صحبتی از حقانیت خلافت علوی به میان نیاورد، بلکه اقدام خوشایندی در مورد علویان که حکایت از خلوص نیتش باشد، انجام نداد. سکوت مأمون و توجه نکردن به مسئلهی تعهد و نذر خود تا این زمان، نشان میدهد که شرایط سیاسی پیش آمدهی جدید او را ملزم به انتخاب امام رضا (علیه السلام) به عنوان ولیعهد کرد. از سوی دیگر وضعیت سیاسی عصر خلافت مأمون، بیشتر حکایت از آن دارد که دعوت امام (علیه السلام) به خراسان، مغرضانه بود و نیز تظاهر مأمون در نذر و تعهد خویش برای واگذاری حکومت به علویان از روی اعتقاد قلبی وی نبود. با توجه به بررسی اهداف مأمون از دعوت امام رضا به خراسان، آنچه بیش از همه در این انتخاب مؤثر و قابل قبول است، ضرورت سیاسی و شرایط خاص پیش آمده برای خلافت نوپای مأمون بود (اکبری، 14:1390) . مسئلهی دعوت از امام رضا، با اهداف و سیاستهای متعددی همراه بود که در نتایج و اهداف اصلی آن، رفع بسیاری از مشکلات و دشواریهای سیاسی خلافت مأمون نهفته است، هر چند حوادث بعدی نشان داد مأمون بهرهی چندانی از ترفند خود نبرد.
با توجه به اقدام مأمون در پذیرش ولایت عهدی و اصرار بسیار وی، امام (علیه السلام) بنا بر دلایلی ولیعهدی را پذیرفتند. انتخاب و قبول این امر از جانب ایشان به طور قطع با درایت و آگاهی لازم صورت گرفت. واقعیت آن است که امام (علیه السلام) از ابتدا رضایتی بر پذیرش این مقام نداشتند و دلایل آشکار منابع، حکایت از اصرار بسیار مأمون بر این امر دارد. بنابراین پذیرش این امر، گویای این واقعیت است که در نظر و دیدگاه امام (علیه السلام) ، شرایط پیش آمده برای معرفی تشیع و نیز ارتقاء جایگاه علویان و اظهار حقانیت آنها میتوانست مؤثر واقع شود. شاید نپذیرفتن ولایتعهدی از سوی ایشان سبب میشد امام (علیه السلام) ، شیعیان و دوستدارانش به خطر بیفتند و حتی مرگ او و دیگر علویان، اثری در این راه نداشت (عاملی حسینی، 1363: 28) .
پذیرش ولایتعهدی از جانب امام (علیه السلام) ، اعتراف زبانی عباسیان به معنی اقرار عملی آنان به این حقیقت بود که علویان در امر خلافت، صاحب حق و بلکه سزاوارتر هستند. این مسئله به شکلی حقانیت دیرینهی علویان را اثبات کرد و مردم دریافتند عباسیان نیز همچون امویان، به وسیلهی ستم، مانع رسیدن ایشان به حق خود شدند و دور شدن آنها از مسئله ی خلافت، به معنای عدم حق مسلم آنها بر خلافت نیست. مجلسی، هدف امام رضا (علیه السلام) را از پذیرش ولایتعهدی این طور بیان میکند: «برای آنکه مردم از خلافت ما مأیوس نشوند و دشمن نیز اقرار کند که برای ما نیز در زمامداری بهرهای است» (1364، ج 49: 140) . این امر، هدف دیگر امام (علیه السلام) را از پذیرش ولایتعهدی، در باب حقانیت خاندان علوی در امر خلافت به حکومت نشان میدهد و از جمله اهداف خاص ایشان در پذیرش این امر به حساب میآید. امام (علیه السلام) برای خنثی کردن سیاست مأمون در بهره گیری از ولایتعهدی، در پاسخ اینکه چرا ولایتعهدی را پذیرفتند، فرمودند به همان دلیلی که جدم داخل شور شد. مأمون حق ما را که دیگران انکار کرده بودند به رسمیت شناخت، خلافت را به من واگذاشت و اعتراف کرد که خلافت حق اهل بیت است (عطاردی، 1379: 64) . امام (علیه السلام) با پذیرش ولایتعهدی، در مجالس مباحثه و مناظره، آن چنان دیدگاههای سیاسی خود را در باب مسئلهی خلافت مطرح کردند که این امر بیش از هر عامل دیگری در افشای مشروعیت نداشتن خلافت مأمون تأثیرگذار شد.
وجود فرقههای متنوع در این دوره
پس از رحلت رسول اعظم (صلی الله علیه و آله) و با توسعهی سرزمینهای اسلامی، مسلمانان به فرقههای گوناگون تقسیم شدند و به تدریج انحرافهایی در عقاید آنها پدیدار شد. ائمه (علیه السلام) که جانشینان رسول خدا (صلی الله علیه و آله) در میان امّت اسلامی بودند، به مقابله با این انحرافها پرداختند و در زمانهای مناسب، عقاید نادرست ایشان را بیان و مطلب حق را ادا کردند. امام رضا (علیه السلام) که در دوران خلافت مأمون (از طرف داران مکتب اعتزال) در پایتخت زندگی میکردند، با فرقههای مختلفی مواجه شدند، از جملهی آنها فرقههای زیدیه، اسماعیلیه، فطحیه، واقفیه و غلات بودند که در ادامه به بیان شیوهی مقابلهی آن حضرت با این فرقهها پرداخته میشود (اکبری، 6:1390) .1. زیدیه
زیدیه، گروهی بودند که پس از قیام زیدبن علی (علیه السلام) (122 ق) شکل گرفتند و حداقل تا زمان امامت امام رضا (علیه السلام) بیش از آنکه به امور فرهنگی و اعتقادی بپردازند، به کارهای سیاسی رو آوردند. زیدیان، زیدبن علی (علیه السلام) را یکی از ائمهی خود میدانستند و با الهام از قیام او، یکی از شرایط و البته مهمترین شرط امامت را قیام و خروج با شمشیر بیان میکردند. آنان با این تفکر و همچنین از آنجا که خلافت را حق فرزندان حضرت فاطمه ما میدانستند، با حکومتهای وقت به مقابله پرداختند و به محض یافتن فرصت و زمانی مناسب، قیام کردند.اندیشهی زیدیه در این دوره و به ویژه پس از پیروزی مأمون، فعایت خود را بر اقدام نظامی متمرکز کردند و در سال 199 ق، قیامهای گستردهای علیه مأمون سامان دادند. هستهی اصلی این قیامها در آغاز بر عهدهی محمد بن ابراهیم بن اسماعیل (199 - 173 ق) معروف به ابن طباطبا بود که خود را امیرالمؤمنین خواند و توانست با همکاری یکی از سرداران سابق عباسی به نام منصوربن سری معروف به ابوالسرایا، عباسیان را در جنگهایی شکست دهد، به گسترش قیام خود بپردازد و عمدهی نقاط مرکزی مانند کوفه، بصره، حجاز، یمن و برخی از نقاط شرقی مانند فارس و اهواز را تصرف کند (ابن اثیرر، 1408 ق، ج 4: 147) . علی رغم گستردگی و حمایت بسیار مردم عراق از این قیام و مشکلاتی که برای خلافت عباسی در عراق پیش آمد، اما قیام منجر به شکست شد.
امامان معصوم (علیه السلام) با آنکه معتقد به مبارزه با ظلم و ستم بودند ولی به دلایلی مانند فراهم نبودن شرایط، نرسیدن موعد مقرر قیام، کمبود یاران چه از لحاظ کمّی و چه کیفی و نتیجهی واضح قیامهای عجولانه که شکست و از دست دادن یارانشان بود، این گونه قیامها را نمیپسندیدند و اغلب، آنها را از قیام نهی میکردند ولی معمولاً با برخوردهای نامناسب قیام کنندگان مواجه میشدند.
امام رضا (علیه السلام) در تعامل با این گروهها و قیامها، هر چند در مواردی قیام کنندگان را از قیام نھی کردند، ولی به طور کلی جانب مدارا را در پیش گرفته و برخورد جدی و درگیری قابل توجهی با قیام کنندگان نداشتند. فقط در برخورد با برادر خود، زید (زیدالنار) به شدت او را مورد انتقاد قرار دادند. دقت در انتقادهای امام (علیه السلام) نشان میدهد که افکار، اعمال و رفتار نامناسبب زید مورد نکوهش و انتقاد ایشان واقع شده است. امام رضا (علیه السلام) به شدت از اعمال و رفتارهای خشن زید در وقت قیام ناراحت و اندوهگین بودند. هنگامی که مأمون، زید را در خراسان نزد امام (علیه السلام) فرستاد ایشان فرمودند:
وای بر توای زید، آیا تو را سخن مردمان نفهم اهل کوفه مغرور کرده است که روایت کنند فاطمه، عفت خود را نگه داشت پس خداوند آتش را بر ذریهاش حرام ساخت. این فقط مخصوص حسن و حسین است. اگر تو فکر میکنی معصیت خداوند عزوجل را به جای آری و به بهشت روی و پدرت موسی بن جعفر اطاعت خدا کند و به بهشت داخل شود، در این صورت تو در نزد خداوند گرامی تر خواهی بود، به خدا سوگند هیچ کس جز از راہ اطاعت با آنچه نزد خدا است نخواهد رسید و تو پنداری با معصیت بدان میرسی. پس گمان تو بدگمانی است. زید گفت: من برادر شما و پسر پدرت هستم. حضرت فرمودند: تو برادر منی هنگامی که خداوند عزوجل را اطاعت کنی، چون نوح گفت: پروردگارا پسر من از اهل من است و وعدهی تو حق است و حکم تو بهترین حکمهاست (هود/45) ، خداوند در پاسخش فرمود:ای نوح، وی از اهل تو نیست، او عمل غیر صالح است. پس خداوند او را چون معصیت کار و نافرمان بود از نوح ندانست (صدوق، 1372، ج 2: 571) .
این برخورد و سخنان نشان میدهد امام (علیه السلام) کاملاً از اعمال و رفتارهای زید ناراضی بودند، بنابراین آنچه مسلم است آنکه برخی از قیامهای علوی که در رفتار و برخورد، خشن و به دور از احکام اسلامی بوده هرگز مورد تأیید امامان شیعه نبوده است. شاید علت شرکت نکردن امامان (علیه السلام) در برخی قیامهای علویان از جمله قیام زید همین مسئله بود. نکتهی مهم در واکنش ائمه به نسبت به قیامها آن است که هرگونه ظلم یا ستمی بر مردم در جریان قیام نیز از سوی امامان (علیه السلام) پذیرفته نیست. امام رضا (علیه السلام) به هیچ وجه نمیتوانست بپذیرد که زیاد در جریان قیام خویش، گناهکار و گاه بیگناه را در معرض تعرض خویش قرار بدهد. امام (علیه السلام) به شدت از آشوب پرهیز داشت، چنان که در توصیه به مأمون، وی را مکلّف به برقراری نظم و رفع بحرانهای خلافت اسلامی کردند (اکبری، 1390: 11) .
مسئلهی ولایتعهدی امام (علیه السلام) سبب شد گروهی از زیدیان، حداقل در زمان ولایتعهدی آن حضرت به امامت ایشان رو آورند و مطیع آن حضرت شوند. آثار ولایتعهدی بر بسیاری از زیدیان جدید، این است که آنان از امام رضا (علیه السلام) به عنوان یکی از ائمهی خود یاد میکنند و استدلالشان برای پذیرش امامت ایشان، ورود آن حضرت به عرصهی سیاست است. به نظر آنان، امام (علیه السلام) با پذیرش ولایتعهدی و ورود به عرصهی سیاست، شرط آنان برای امامت را دارا بود، زیرا قیام با شمشیر را اعم از شمشیر کشیدن ظاهری میدانند و ورود به عرصهی سیاست را به عنوان نوعی از قیام با شمشیر میپذیرند (فرمانین و موسوی نژاد، 1389: 194) .
2. اسماعیلیه
فرقهی اسماعیلیه که نطفهی آن در زمان امامت امام صادق (علیه السلام) (148 - 114 ق) منعقد شد، پس از وفات اسماعیل (138 یا حدود 145 ق) حالت نیمه رسمی به خود گرفت و فعالیتهای خود را پس از وفات امام صادق (علیه السلام) شدت بخشیدند. این فرقه پس از مرگ اسماعیل دچار انشعابهایی شد که جریان اصلی آن، به امامت محمد فرزند اسماعیل معتقد شدند و از آنجا که وی فعالیت خود را به صورت زیرزمینی و آن هم در نقاط مختلف ایران سازمان دهی کرد، هیچ گونه ارتباطی با شیعهی امامیه و نیز امام رضا (علیه السلام) نداشتند. مشهور شدن وی به محمد مکتوم نیز گویای همین ادعاست. اصولاً اسماعیلیه پس از مرگ اسماعیل تا زمان تشکیل دولت فاطمی در مغرب در سال 297 ق، به صورت زیرزمینی فعالیت میکردند و از آنجا که اطلاعات کمی از این دوره برجای مانده است، این دوره را به عنوان دورهی ستر میشناسند و آن را در مقابل دورهی بعدی که به عنوان دورهی دعوت یا دعوتهادیه مشهور شد به حساب میآورند (صفری فروشانی، 1388: 5) . اگر بپذیریم محمد مکتوم در سال 193 ق وفات یافت، 10 سال از ریاست خود را در زمان امامت امام رضا (علیه السلام) سپری کرده است. اما اگر مرگ او را به سال 179 ق بدانیم، عمدتاً ریاست او با امامت امام کاظم (علیه السلام) (183 - 148 ق) همزمان بوده است. در این هنگام، بیشترین هم زمانی امامت امام رضا (علیه السلام) با ریاست عبدالله معروف به عبدالله مستور فرزند محمد است که اطلاعات چندانی از او در دست نیست (همان) .3. فطحیه
فرقهی فطحیه گروهی بودند که در اوج خفقان حکومت منصور (158 - 136ق) و پس از وفات امام صادق (علیه السلام) (148ق) در حالی که در سرگردانی و حیرت به سر میبردند، به سراغ امامت عبدالله افطح رفتند، زیرا عدهای از آنها ناقل روایتی بودند که امامت را در پسر بزرگتر امام قبلی منحصر میدانستند (کشی، 1409 ق، ج 2: 525) . او با این اعمال، انگیزهای جز ادعای امامت نداشت. با این ادعا، فرقهی فطحیه که نام پیروان اوست به جریان افتاد. امام صادق (علیه السلام) او را مرجئهی کبیر نام نهاد تا شخصیت واقعی او برای اصحاب پنهان نماند (مفید، بی تا: 312) .این فرقه به دلایل متعدد، پس از مدتی از میان رفت. از جمله آنکه: به اعتقادهای عبدالله، کژیها و ناراستیهایی راه یافت. او به باورهای حشویه و مرجئه گرایش داشت و امام صادق (علیه السلام) نیز از این امر آگاه بود. دیگر آنکه عبدالله از دانش بایستهی امامت بی نصیب بود و از این رو، روایتی دربارهی حلال و حرام از او روایت نکردند. وقتی پیروانش از او سؤالی میکردند، درمی ماند و پاسخ نمیداد (نوبختی، 1355 ق: 88) . سوم آنکه عبدالله پس از پدر، بیش از 70 روز زنده نماند. او فرزند ذکوری نیز نداشت. این عوامل موجب شد تا برخی شیعیان از همان آغاز، امامت او را برنتابند و نپذیرند. برخی دیگر از شیعیان نیز پس از مرگ عبدالله، از عقیده خویش برگشتند و به امامت امام رضا (علیه السلام) رو آوردند.
شیخ طوسی در کتاب رجال خود، ضمن شمارش نام اصحاب امام رضا، هیچ یک از آنها را متهم به فطحی بودن نمیکند. به نظر میرسد این نکته میتواند بیانگر عدم تأثیر گرایش فطحی در پذیرش اصل امامت امام رضا (علیه السلام) باشد، چنانکه در کمتر گزارش یا روایتی سخن از درگیری مستقیم امام رضا (علیه السلام) با فطحیان به میان آمده است. شاید بتوان گفت علل نداشتن درگیری، ریشه در آن داشته باشد که فطحیان معمولاً فقیهان بزرگ شیعیان بودند که در مناقشههای کلامی ورود نداشتند. مهم ترین مسئلهی کلامی آن روز شیعیان امامی که مسئلهی امامت امام رضا (علیه السلام) است، به هر حال مورد قبول آنها بود، گرچه آن حضرت را در سلسلهی امامت، امام نهم به حساب میآوردند (صفری فروشانی، 1388: 7) . البته ناگفته نماند که پذیرش اصل انتقال امامت از برادر به برادر، این زمینه را برای فطحیان و بلکه دیگر جریانهای شیعی فراهم آورد که به این اصل در هنگام پدید آمدن بحرانهای شدید عمل کنند و از مسیر امامیه منحرف شوند. این موضوع، پس از وفات امام حسن عسگری (علیه السلام) ، عدهای از شیعیان را به خود جذب کرد و در این بین، عدهای از فطحیه و از جمله علی بن طاحی (طاحن) ، با تکیه بر همان اصل پیشین خود به جعفر پیوستند (نوبختی، 1355ق: 106) .
4. واقفیه
واقفیه اصطلاحی است که بر عدهای از منحرفان از اسلام یا مکتب امامیه اطلاق میشود. این عده با توقف بر امامت و مهدویت امام خویش با انحراف از امامیه به وجود آمدند. عدهای از شیعیان در مورد امام صادق و امام موسی بن جعفر (علیه السلام) قائل به توقف شدند. اما واقفیه به طور مطلق بر معتقدان به زنده بودن و مهدویت امام موسی بن جعفر (علیه السلام) اطلاق میشود.به عنوان مثال شیخ صدوق در کتاب کمال الدین و تمام النعمه، هنگام نقل مناظره میان ابن قبه و ابی زید علوی عناوین «الواقفة علی امیرالمؤمنین»، «الواقفه علی موسی (علیه السلام) » و «الواقفه علی ابی عبدالله» را به کار برده است (1366: 103 - 101) و باز در همین کتاب از «الواقفه علی الحسن بن علی بن محمد» یاد میکند که عقیده داشتند امام حسن عسکری (علیه السلام) غایب شده و او همان مهدی قائم است (همان: 40) . نوبختی نیز ضمن اشاره به وجود توقف کنندگانی - واقفیانی - برای هر یک از امامان، تأکید میکند واقفیه به طور مطلق عنوان خاص کسانی است که بر امامت امام موسی بن جعفر (علیه السلام) توقف کردند (1355ق: 82) .
شهرستانی در کتاب الملل والنحل، نحلههای باقریه و جعفریه را واقفیه میخواند. وی واقفیه را کسانی میداند که به امامت این دو امام توقف کردند (1250 ق: 350) . در تعریف دیگر، واقفیه نام عموم فرقههای شیعهای است که در مقابل گروه قطعیه، منکر رحلت امام کاظم شدند. نامهای دیگر این فرقه، موسویه، مفضلیه و ممطوره است (همان: 197) .
واقفیه برای رسیدن به اهداف شوم خود با ایجاد شبهههای فراوان در امامت حضرت رضا تشکیک وارد کردند، از جملهی این شبههها میتوان به موارد زیر اشاره کرد: 1. وجود نقص جسمی در امام رضا (علیه السلام) ؛ 2. اختلاف شیوهی امام رضا (علیه السلام) با ائمهی قبلی؛ 3. شرکت نکردن امام رضا (علیه السلام) در تجهیز پدرش.
واقفیه جزء گروههایی بودند که جامعهی شیعه را با خطر جدی مواجه کردند، لذا امام رضا با آنان برخوردهای جدی داشتند. از جمله اینکه: 1. مرگ آنها را به مرگ زندیق و زندگی آنان را در سرگردانی تشبیه کردند؛ 2. شیعیان را از مجالست با آنان برحذر داشتند؛ 3. اعتقاد آنان را به آمیزهای از کفر و الحاد تشبیه کردند؛ 4. شیعیان را از پرداخت زکات به آنها منع کردند (طوسی، 1348: 47) .
امام رضا (علیه السلام) در اوایل امامت، فرزندی نداشتند. لذا واقفیه میگفتند: حضرت عقیم است و فرزندی ندارد، بنابراین نمیتواند امام باشد و در این زمینه با امام (علیه السلام) مناظرههایی داشتند.
از جمله، حسین بن قیاما در این زمینه نامهای به ایشان نوشت که مضمون آن چنین بود:
چگونه مدعی امامت هستی در حالی که فرزندی نداری؟ امام (علیه السلام) در پاسخ چنین نوشتند: «از کجا میدانی که مرا فرزندی نباشد؟ دیری نپاید که خداوند به من فرزندی عطا خواهد کرد که به وسیلهی وجود مبارکش، حق را از باطل جدا میکند» (کلینی، 1362، ج 320:1) . با به دنیا آمدن امام جواد (علیه السلام) گروه کثیری از واقفیه به امامت امام رضا (علیه السلام) ایمان آوردند و به تشیع راستین بازگشتند. از همین رو امام هشتم، ولادت امام جواد (علیه السلام) را بزرگترین برکتها برای جامعهی شیعی دانستند.
شیوهی زندگی اجتماعی امام رضا (علیه السلام) به گونهای بود که امامت خود را به طور آشکار و علنی اعلام کردند، در حالی که ائمه (علیه السلام) قبلی در این زمینه تقیه کردند. واقفیه این مسئله را دستاویزی برای انکار امامت امام رضا قرار دادند و امامت ایشان را منکر شدند. علی بن حمزه بطانی از جمله کسانی است که امام (علیه السلام) را به خاطر آشکار کردن امامت خود مورد انتقاد قرار داد و او را بر خلاف شیوهی پدرانش دانست، اما حضرت در پاسخ وی فرمودند: «اولین نشانهی امامت من این باشد که از جانبهارون به من آسیبی نرسد وگرنه من دروغ گو باشم» (صدوق، 1372، ج1: 516) .
در اعتقاد شیعه هر گاه امامی از دنیا برود امام بعدی باید امور مربوط به غسل، کفن و نماز او را انجام دهد، لذا در کتاب شریف الکافی نیز بابی تحت عنوان «إِنَّ الإِمَامَ لَا یُغَسِّلُهُ إِلّا إِمَامٌ مِنَ الائِمَّ^ِ» وجود دارد. واقفیه از این عقیده سوء استفاده کردند و گفتند: «اگر ابوالحسن الرضا، امام بعد از موسی بن جعفر است پس چرا امام هفتم را که در زندان بغداد به شهادت رسید غسل نداد؟» امام رضا (علیه السلام) در آن وقت در مدینه بود و چون برای غسل پدر بزرگوارش به بغداد نرفته است لذا امام نیست. امام رضا (علیه السلام) با این تفکر به مقابله برخاستند و در پاسخ شبههها اعلام کردند که خودشان امام کاظم (علیه السلام) را تجهیز کردند. در کتاب اختیار معرفة الرجال نیز روایتهایی در این زمینه از احمد بن عمر حلال نقل شده است (طوسی، 1348، ج 4: 861)
کشی در روایتی آورده است: «علی بن عبدالله زبیری با ارسال نامه به امام رضا (علیه السلام) نظر ایشان را در مورد واقفیه جویا شد و آن حضرت در پاسخ نوشتند: واقفی کسی است که با حق عناد ورزیده و بر گناه و بدی مقاومت دارد و اگر بر همین منوال بمیرد مأوای او جهنم است که بد سرنوشتی است» (همان، ج 2: 864) . در حدیثی، فضل بن شاذان از امام رضا (علیه السلام) نقل میکند که حضرت در مورد این جریان فرمودند: «یعیشون حیاری و یموتون زنادقه؛ آنان در حیرت زندگی کرده، به عنوان زنادقه از دنیا میروند» (همان: 861) .
5. غلات
واژهی «غلات» جمع «غالی» به معنای گزافه گویان و یاوه سرایان است. آنان فرقههایی از شیعه هستند که در تشیع افراط و درباره ائمهی خود گزافه گویی کردند و ایشان را به خدایی رساندند یا قاتل به حلول جوهر نورانی الهى در ائمه و پیروان خود شدند (مشکور، 1368: 151) . شاید بتوان گفت: این پدیده یکی از تأثیرگذارترین پدیدهها در تاریخ تشیع است که در زمان حضور ائمه (علیه السلام) و به طور مشخص از عصر هویت بخشی به تشیع در دورهی صادقین (علیه السلام) رشد خود را آغاز کرد و ضربههای محکمی بر جریان اصیل تشیع وارد ساخت. این پدیده توانست در جامعهی اسلامی آن روز چهرهی وارونه و کریهی از شیعه به نمایش گذارد و دستاویزی مناسب برای مخالفان تشیع فراهم آورد تا با معرفی اینان به عنوان شیعیان ائمه (علیه السلام) و مطرح کردن عقاید منحرف غالیان و جا زدن این عقاید به نام کل جریان تشیع، جامعهی ناآگاه آن روز را از شیعه منزجر سازند. و از همه مهم تر جامعهی اسلامی را از دریای بی کران اهل بیت (علیه السلام) محروم کنند.امام علی بن موسی (علیه السلام) در راستای مبارزه با این اندیشهی انحرافی، روشهای مختلفی در پیش گرفتند، از جمله آنکه شیعیان را از هرگونه ارتباطی با آنها برحذر کردند، چنان که دربارهی این فرقه فرمودند: «غالیان کافرند، همنشینی و معاشرت با آنها، ازدواج با آنان، دختر دادن و دختر گرفتن از آنها، امان دادن به آنان، امین دانستن آنها و کمک و دستگیری به آنها، در واقع خروج از اطاعت خدا و پیامبر خداست» (صدوق، 1372، ج 2: 490) .
همچنین آن حضرت خطر همنشینی و مصاحبت با آنها را به شیعیان گوشزد کردند، چنان که فرمودند:
هر کس معتقد به تناسخ باشد، کافر است. ... خداوند غلات را از رحمتش دور گرداند، کاش یهودی بودند،ای کاش مجوس بودند،ای کاش نصرانی بودند،ای کاش قدری مذهب بودند، کاش از مرجئه بودند، کاش حروری بودند، با اینان (غلات) همنشینی نکنید، رفاقت و دوستی نکنید و از آنان بیزاری جویید. خداوند از آنان بیزاری جسته است (همان: 486) .
همچنین امام رضا (علیه السلام) در حدیثی خطاب به حسین بن خالد میفرمایند: «کسی که قائل به جبر و تشبیه باشد، کافر و مشرک است و ما از او در دنیا و آخرت بیزار هستیم.ای پسر خالد! اخباری که دربارهی جبر و تشبیه، به نام ما شایع شده است، ما نگفته ایم، بلکه غلات با کوچک کردن عظمت خدا، به ما نسبت دادهاند» (مجلسی، 1364ق، ج 25: 266) .
راهکارهای امام رضا (علیه السلام) برای حل بحرانها
1. دفاع از حقانیت ولایت امامان (علیه السلام)
امامت و ولایت در اسلام از پایههای اصلی اعتقادی و زیر بنای زندگی سیاسی، اجتماعی و فرهنگی انسان به شمار میآید. مسلمانان با مذاهب و نظرهای گوناگون، در ضرورت امامت و رهبری اتفاق نظر دارند. امام رضا (علیه السلام) در تمام دورهی حیات سیاسی خویش و به انحای مختلف از ولایت ائمه (علیه السلام) دفاع کردند. امام (علیه السلام) از کوچک ترین فرصتها سود میجستند تا به دیگران یادآوری کنند که مأمون در اعطای سِمت ولایت عهدی کار مهمی نکرده، جز آنکه در راه برگرداندن حق مسلم و غصب شدهی او، گام برداشته است. امام قانونی نبودن خلافت مأمون را پیوسته به مردم خاطرنشان میساختند. نخست در شیوهی اخذ بیعت مینگریم که ایشان، جهل مأمون نسبت به شیوه ی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) را که مدعی جانشینی اش بود، برملا ساختند. مردم برای بیعت با امام (علیه السلام) آمده بودند، ایشان، دست خود را به گونهای نگاه داشتند که پشت دست در برابر صورتش و روی دست رو به مردم قرار میگرفت. مأمون به وی گفت: چرا دستت را برای بیعت پیش نمیآوری؟ امام (علیه السلام) فرمودند: «تو نمیدانی که رسول خدا (علیه السلام) به همین شیوه از مردم بیعت میگرفت؟» (مجلسی، 1364، ج 144:49) .حسین بن خالد میگوید: «از امام ابوالحسن علی بن موسی الرضا (علیه السلام) دربارهی امامت پرسیدم، و ایشان فرمودند: امامت همان ولایت است که هر کس به ناحق آن را ادعا کند، کفر ورزیده است» (صدوق، 1372: 110) . همچنین ایشان در حضور شیعیان، متکلمان و دانشمندان کوفه، که در میان انان دانشمندان یهود و نصاری نیز حضور داشتند، فرمودند: بدانید امام بعد از محمد تنها کسی است که برنامههای او را تداوم بخشد، هنگامی که امر (امامت) به او میرسد (راوندی، 1409ق، ج 1: 350) . امام رضا (علیه السلام) در جای دیگری میفرمایند: امامت مقام پیغمبران، میراث اوصیا، خلافت الهی، جانشینی رسول خدا (صلی الله علیه و آله) ، مقام امیرالمؤمنین (علیه السلام) و یادگار حسن و حسین (علیه السلام) است. به راستی امامت، زمام دین، مایهی نظام مسلمانان، صلاح دنیا و عزتمندی مؤمنان است (خرازی، بی تا، ج 1: 9) . از جمله همان بزگوار فرمودند: «بدون امام شناخته شده (امام زنده) حجّت بر خلق تمام نیست» (کلینی، 1362، ج 1: 250) .
2. تشکیل مناظرههای علمی
از آنجا که فضای حاکم بر جامعهی اسلامی در زمان حکومت مأمون، مملو از نظرهای مختلف از سوی گروههای گوناگون بود، طبیعتاً نقش امام (علیه السلام) در برابر این امواج فکری بسیار خطیر و حساس بود. یکی از جریانهایی که امام در دوران خویش با آن روبرو شدند، بحثهای کلامی بود که از ناحیهی جریانهای گوناگون فکری به سرعت فراگیر و موجب شد در هر زمینه اختلاف نظر ایجاد شود. دو گروه «معتزله» و «اهل حدیث» در برپایی این جدالها و جنجالهای فکری، بیشترین سهم را داشتند. در برابر این دو گروه - که یکی عقل را بر نقل ترجیح میداد و دیگری نقل را برعقل – امام (علیه السلام) میکوشیدند موضع خود را بیان کنند، از این روست که بخش عمدهی روایتهایی که از آن حضرت نقل شده در موضوعهای کلامی آن همم در شکل پرسش و پاسخ و احیاناً مناظره است (جعفریان، 1383: 450) .گفتگو و مناظره با غیر مسلمانانی چون عمران صایی، جاثلیق، هیربد اکبر و رأس الجالوت هر یک نشان از استقبال حضرت از مناظره دارد (صدوق، 1372: 178 - 154) . از گفتگوهای درون دینی نیز میتوان به مناظره با ابوقره دربارهی مسائل خداشناسی (کلینی، 1362، ج 1: 96) ، گفتگو با یحیی بن ضحاک دربارهی امامت (صدوقی، 1372، ج 2: 232 - 231) و مناظرهی دنباله دار با سلیمان مروزی دربارهی توحید اشاره کرد. حضرت رضا (علیه السلام) در مناظرههای خود همواره بر اساس کتاب و شریعت مورد وثوق طرفین، استدلال میکردند و حتی طرف مناظره را نیز در بحث مستقیم، به منبع ارجاع میدانند. از آن جمله در مناظره با رأس الجالوت است (طبرسی، 1403ق، ج 2: 420) .
امام رضا (علیه السلام) با توجه به درک و شرایط مخاطب، با شیوههای مختلفی توجه طرف مقابل را به موضوع جلب و این توجه را در طول بحث حفظ میکردند. از آن جمله میتوان به احتجاج با زبان مخاطب (مجلسی، 1364: 75 - 74) ، بهره گیری از تمثیلی و تشبیه، همگام شدن با مخاطب از طریق گوش دادن پویا، خوش سازی کلام و هدایت کردن مخاطب در مسیر بحث، رعایت حد سخن با توجه به موقعیت مناظره و شرایط مخاطب و نظایر آن اشاره کرد. همچنین دعوت مخاطب به پرسش، تشویق مخاطب به ادامهی بحث و طرح نظریههای خود، تسلط حضرت به جمیع علوم و زبانها (همان) ، اعطای آزادی کامل به طرف مناظره، دریافت پاسخ مناسب از سوی حضرت با حداقل تلاش مخاطب و نظایر آن از جمله الگوهایی است که از طرف امام (علیه السلام) در مناظرهها رعایت میشد.
3. تأکید بر نصوص اسلامی
روشی که امام رضا (علیه السلام) به ویژه در رویارویی با فرق و مقالههای اسلامی از آن بهره برداری میکردند، رجوع به نصوص دینی به ویژه قرآن کریم و احادیث است. به عبارت دیگر مواضع امام (علیه السلام) تابع اصول متغیر و مصالح غیرحقیقی زمانه نبود، بلکه تابع اصول متغیر و مصالح ثابت حقیقی بود. برای مثال در حوزهی اندیشهی سیاسی، تشکیل حکومت دینی بر پایهی حاکمیت الهی و نه انسانی، مبنا و هدف اندیشهی سیاسی ایشان بود. بر این اساس امام به دلیل معرفت به کنه حقایق دینی، رویکرد اصول گرایی به دین داشتند، یعنی کشف و تبیین اصول ثابت دینی و بر اساس همان اصول ثابت هم موضع گیری میکردند. مؤید این مطلب، حدیث ایشان است که فرمودند: «علینا القا الاصول الیکم و علیکم التفرق». به طور کلی میتوان گفت عقل و نصوص دینی در استدلالهای کلامی امام رضا، نقش دو بال برای پرواز متکلم را ایفا میکند. به عنوان نمونه، معتزلیان، مرتکب گناه کبیره را فاسق (نه مؤمن و نه کافر) میدانستند (اشعری، 1405 ق: 138) . هنگامی که این باور معتزله نزد امام (علیه السلام) مطرح شد، با تمسک به آیهی «ان ربک لدو مغفره للناس علی ظلمهم» (رعد/6) فرمودند: قرآن بر خلاف باور معتزله نازل شده است (ابن شهر، 1372ش،ج 2: 85) . همچنین حضرت با تمسک به روایت نبوی و علوی، افکار غلات را نقد کردند (صدوق، 1372، ج 201:2 - 200) . امام رضا (علیه السلام) در سخنی قاطع، ملاک و معیار اعتقاد اهل بیت (علیه السلام) را چنین بیان کردند: «هر آنچه قرآن و سنت بر آن شهادت دهد، ما قائل به آن هستیم» (کلینی، 1362، ج 1: 102) . یکی دیگر از ابزارهای امام رضا (علیه السلام) برای هدایت ادیان و مذاهب، بهره جویی از تفسیر یا تأویل نصوص دینی است. امام (علیه السلام) چنین گفتمانی از دین و به ویژه از اندیشه و فرهنگ سیاسی اسلام داشتند و آن را تبلیغ میکردند و تعلیم میدادند. گفتمانی که در تضاد و تقابل با گفتمان حاکم بر زمانهی سیاسی عباسی بود.4. استفاده از زبان عقل و استدلال
عقل گرایی محض که از کتابهای عقلی یونانی و غیر آنها به وجود آمد، عدهی زیادی را به مذهب اعتزال سوق داد، به گونهای که گمان کردند تنها عقل سرچشمهی معرفت است و به تدریج خود را بی نیاز از وحی دانستند و از این روست که میبینیم امام رضا (علیه السلام) در راستای تنویر افکار عمومی مسلمانان و شیعیان به تنقیح و تبیین معارف دینی و تشکیل جلسههای مناظره و ... پرداختند، راه و رسم تحقیقی و تحصیل علم را به مردم و اهل علم معرفی کردند تا آنها را از خطر انحراف نجات دهند (مکارم شیرازی، 1366: 434 - 432) . یکی از روشهای ارتباط امام رضا، استفاده از روش استدلالی و عقلی است، چه در مناظرههای حضرت و چه در برخورد با مأمون، این شیوه به خوبی دیده میشود. در مباحث کلامی و اعتقادها نیز این شیوهی استدلالی بسیار برجسته است (صدوق، 1372: 131) . برای نمونه امام (علیه السلام) در پاسخ مأمون که اصرار بر قبول خلافت داشت، با ارائهی دلیل اثبات فرمودند خلافت حق مأمون نیست که بخواهد آن را واگذار کند: «اگر این خلافت حق توست و خداوند آن را برای تو مقرر کرده است، بنابراین جایز نیست خود را از آن خلع کنی و لباسی که خداوند بر تو پوشانده از خود دور کنی و بر دیگری بپوشانی و اگر چنانچه خلافت حق تو نیست، حق نداری آن را به دیگری واگذار کنی» (همان: 132 - 131) .اباصلت هروی از حضرت رضا (علیه السلام) روایت کرده است که آن حضرت فرمودند از دانایان باشید نه از راویان. اگر حدیثی را از روی فقه، بصیرت و دانایی درک کنید و معانی ان را بدانید، بهتر است از اینکه هزار حدیث را بدون درک معانی آن، روایت کنید (حموی جوینی،1379، ج1: 80) . امام (علیه السلام) تفهم و تعقل را در جایگاهی بالاتر از نقل قول و روایت احادیث قرار دادند، زیرا نقل قول تنها کفایت نمیکند و در فرایند تربیت، درک و فهم درست حائز اهمیت است.
5. توجه به سطح فهم مخاطب
یکی از روشهای ارتباطی معصومان، سخن گفتن به اقتضای حال مخاطب است. در آموزههای رضوی نیز این نکته مورد توجه است. امام رضا (علیه السلام) به یونس بن عبدالرحمن، که مورد بدگویی اصحابش در نزد امام قرار گرفته بود، چنین توصیه میفرمایند: «ای یونس با مردم طبق فهم و دانش آنها سخن بگو و از آنچه درک نمیکنند دست بکش» (کشی، 1409 ق: 487) . در حدیثی دیگر امام (علیه السلام) میفرمایند: «با مردم طبق معرفت و درک آنها سخن بگویید و از مطالبی که قابل فهم جامعه نبوده و مورد انکار آنان قرار میگیرد خودداری کنید» (صدوقی، 1372: 98) . شیخ طبرسی دربارهی آشنایی آن حضرت به همهی زبانها، از اباصلت روایت میکند که امام رضا (علیه السلام) با هر قوم و نژادی از مردم با زبان آنها سخن میگفتند. به خدا سوگند، او فصیح تر و داناتر از خود آنها، به زبانشان سخن میگفت.نتیجه گیری
همانطور که اشاره شاد امام رضا با مشاهدهی بینظمی و بحرانهای جامعهی عصر عباسیان (بحرانهایی همچون رقابت و کینه توزیهای عباسیان نسبت به امامان و وجود فرقههای التقاطی) به تشخیص علل این بی نظمی و هرج و مرجها پرداختند و راه حل آن را بازگشت به سیرهی ائمه اطهارت (علیه السلام) دانستند. مواضع امام (علیه السلام) نسبت به این فرقهها متفاوت بود. ایشان بیشترین موضع را برابر فرقهی واقفیه و غلات داشتند به طوری که مراوده و رفت و آمد شیعیان را با این فرقهها نهی کردند. واقفیه را از دریافت زکات محروم کردند و در جاهای متعدد به منحرف بودن افکار این گروه اشاره داشتند و حتی با عناوینی همچون زنادقه، کفار و مشرکان آنها را معرفی کردند. در برخورد با فرقهی فطحیان چنین مواضعی از امام (علیه السلام) گزارش نشده است، هرچند ایشان، شیعیان را از تمسک به آراء و نظریههای این گروه نهی میکردند. در مورد تاکتیکهایی که امام رضا (علیه السلام) در برخورد با این فرقهها به کار گرفتند میتوان گفت ایشان از همان ابتدا، گفتگوهای دینی را وظیفهی خود میدانستند و در مناظرهها و مباحثهها، دیدگاه اصیل شیعی را معرفی میکردند. علل تفوق اندیشهی ایشان نیز بهره گیری از نصوص دینی و استفاده از استدلالهای عقلی و دینی بود. یکی دیگر از راهکارهای مورد استفادهی امام (علیه السلام) ، آسیب شناسی عقاید و برداشتهای ناصواب بود تا از این رهگذر مخاطبان خود را به ریشه و بنیان شکل گیری فرقهها رهنمون سازند. زمانی که این شیوهها کارساز نبود امام، شیعیان را از مرواده با این گروهها نهی میکردند. شیوهی ایشان در مبارزه با انحرافها و ارائهی راه روشنی از اسلام ناب برای مردم سبب شکوفایی علوم اسلامی از جمله کلام شد. مبنای اندیشهی سیاسی امام رضا (علیه السلام) همچون پدران بزرگوارش باور به تشکیل حکومت مطلقهی دینی، بر پایهی حاکمیت الهی و نه انسانی و نفی حاکمیت خاندانی، قبیلهای و قومی بود و بر این مبنا موضع گیری میکردند. در عین حال بنا به زمانه و دورهی امامت آن حضرت که مقارن با سلطه و خفقان مطلق سیاسی عباسیان بود امام (علیه السلام) راهی جز این نداشت که از تقابل آشکار سیاسی در برابر خلفای عباسی پرهیز کنند؛ اما این کناره گیری از مواجهه با عباسیان، مانع از اتخاذ مواضع اصولی و بیان معارف و فرهنگ ناب سیاسی اسلامی نشد.پینوشتها:
1. دانشیار گروه علوم سیاسی دانشگاه اصفهان javademam@yahoo.com.
2. دکتری علوم سیاسی دانشگاه اصفهان r-oghli@yahoo.com.
منابع تحقیق : ابن اثیر، معزالدین، (1408 ق) . الکامل فی التاریخ بیروت: دار احیا، الثرت.
ابن شهر، آشوب مازندرانی، (1328) . متشابه القرآن. بی جا: بیدار.
اسپریگنز، توماس، (1370) . فهیم نظریههای سیاسی ترجمهی فرهنگ رجایی، تهران: آگاه.
اشعری، ابوالحسن، (1405 ق) ، مقالات الاسلامین و اختلاف المصلین، ج 1، بیروت: بی نا.
اکبری، امیر، (1390) . «واکنشهای سیاسی امام رضا (علیه السلام) در تقابل با بحرانهای عصر خویش». پژوهش نامه تاریخ سال هفتم، شمارهی بیست و پنجم: 31 - 1.
حموی جوینی، ابراهیم، (1379) ، مسند الإمام الرضا (علیه السلام) ، ج 1 و 2. ترجمهی عزیزالله عطاردی، تهران: صدر.
خرازی، سید محسن، (بی تا) . بلایه المعارف الالهیه. قم: الاسلامی.
خیاط، علی، علی جلائیان اکبریان، علی جانفزا، (1392) ، «روش شناسی انتقال مفاهیم تربیتی از نگاه امام رضا (علیه السلام) ». پژوهشهای اجتماعی اسلامی سال نوزدهم، شمارهی چهارم: 81 - 61.
رواندی، قطب الدین، (1409 ق) . الخرائج و الخرائج قم: الامام المهدی.
سیوطی، جلال الدین، (1370) . تاریخ الخلفا. قم: شریف رضی.
شریعتمداری، علی، (1366) ، روح علمی و سعه صادر در شخصیت حضرت رضا (علیه السلام) . مجموعه آثار دومین کنگرهی حضرت رضا.
شریعتمداری، علی، (1380) . تعلیم بر تربیت اسلامی. چاپ پانزدهم، تھران: امیرکبیر.
شهرستانی، محمد بن عبدالکریم، (1250ق) . کتاب الملل والنحل. قاهره: انجلوا.
صدوق، محمد بن علی، (1398 ق) . التوحید. تصحیحهاشم حسینی، قم: جامعهی مدرسین.
صدوق، محمد بن علی، (1366) . الامالی. 4 ج، تهران: کتابچی.
صدوقی، محمد بن علی، (1372) . عیون اخبار الرضا. ترجمهی علی اکبر غفاری و حمیدرضا مستفید، تهران: شیخ صدوق.
طبرسی، احمد بن علی بن ابی طالب، (1403 ق) . الاحتجاج علی اهل الجاح، چاپ اول، 2 ج، مشهد: مرتضی.
طبری، محمدبن جریر، (1375) . تاریخ طبری. ترجمهی ابوالقاسم پاینده، چاپ پنجم، تهران: بنیاد فرهنگ ایران.
طوسی، محمد بن حسن، (1348) . اختیار معرفه الرجال، ج 2، مشهد: انتشارات دانشکده الهیات.
عاملی حسینی، جعفر (1363) ، زندگی و سیاست هشتمین امام . ترجمهی سید خلیل خلیلیان. تهران: فرهنگ اسلامی.
عطاردی، عزیزالله، (1379) . آثار و اخبار امام رضا (علیه السلام) . تهران: صدر.
فرمانیان، هدی، سید علی موسوی نژاد، (1389) . درسنامهی تاریخ بر عقاید. زیدیه. چاپ دوم، قم: ادیان.
فضل الله، محمدجواد، (1372) ، تحلیلی از زندگانی امام رضا. ترجمهی سید محمدصادق عارف، مشهد: بنیاد پژوهشهای اسلامی آستان قدس رضوی.
قاضوی، سید حسن، علی بیات، (1392) ، «گفتمان و زمانهی سیاسی امام موسی کاظم (علیه السلام) ». فصلنامه تاریخ فرهنگ و تمدن اسلامی سال چهارم، شمارهی 13: 79-93.
کشی، محمد بن عمر، (1409 ق) . اختیار معرفه الرجال. تصحیح محمد بن حسن طوسی و حسن مصطفوی، مشهد: انتشارات دانشگاه فردوسی مشهد.
کلینی، محمد بن یعقوب، (1362) . الکافی ج 1، تهران: اسلامیه.
مفید، ابی عبدالله، (بی تا) ، الارشاد فی معرفه، حجج الله علی العباد. تحقیق مؤسسة آل البیت التحقیق التراث، قم، دار المفید.
مجلسی، محمدباقر، (1364) . بحارالانوار ترجمهی موسی خسروی، ج 1 و 49 و 75 و 78. تهران: اسلامیه.
مکارم شیرازی، ناصر (1366) ، مناظرات تاریخی امام علی ابن موسی الرضا با پیروان مذهب و مکاتب مختلف. مجموعه آثار دومین کنگرهی جهانی حضرت رضا (علیه السلام) .
موحدی راد، سلیمان، (1387) ، «تبیین و تحلیل ابعاد تربیتی روش امام رضا (علیه السلام) در مناظرات فلسفی و کلامی». پایان نامه کارشناسی ارشد، تهران: دانشگاه علامه طباطبایی.
نوبختی، حسن بن موسی، (1355 ق) . فرق الشیعه. نجف: حیدریه.
وطن دوست، رضا، (1391) . «چرایی عدم پذیرش خلافت از سوی امام رضا». مشکوه، شمارهی 115: 110-96.
منبع مقاله :
گروه نویسندگان؛ (1393)، فصلنامه فرهنگ رضوی، مشهد: بنیاد بین المللی فرهنگی هنری امام رضا (علیه السلام)، چاپ اول
مقالات مرتبط
تازه های مقالات
ارسال نظر
در ارسال نظر شما خطایی رخ داده است
کاربر گرامی، ضمن تشکر از شما نظر شما با موفقیت ثبت گردید. و پس از تائید در فهرست نظرات نمایش داده می شود
نام :
ایمیل :
نظرات کاربران
{{Fullname}} {{Creationdate}}
{{Body}}